کد مطلب:30655 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:104

نوجوانی که اصحاب جمل را به قرآن دعوت کرد











پس از تلاشهای مجدانه و بی وقفه امیرالمؤمنین علیه السلام برای تنبه اصحاب جمل و دست كشیدن از جنگ و خونریزی به نتیجه نرسید و تجاوز آنان به اوج خود رسید امام برای جنگ و نبرد با سپاه جمل مهیا شد. در میان سپاهیان خود برای سومین بار گشت زد قرآن را در دست راست خود بلند كرده و در برابر چشمان آنها قرار گرفت و در حالی كه اندك امیدی برای جلوگیری از خونریزی داشت فریاد برآورد: «كدامیك از شما با وجود اینكه كشته می شود، این قرآن را به دست می گیرد و آنان را به آنچه در آن می باشد دعوت می كند؟»

جوان كوفی خردسالی كه دو بار دیگر هم پیش از آن دعوت امام را پاسخ گفته بود برخاست. وجودش سرشار از حرارت و خونگرمی بود و شعله عزم و آهنگ از چشمانش زبانه می كشید، گفت: من، یا امیرالمؤمنین!

امام علیه السلام لحظه ای خود را به نشنیدن زد، شاید می خواست این پسر جوان از وظیفه سنگین فوق به نفع شخصی قوی تر، كنار برود تا مرگ جوانی اش را نرباید و شاید می خواست در تاریخ ثبت شود كه جوان بی نهایت مشتاق بود و بدون كمترین اجبار و اكراهی به این مأموریت رفت.

امام علیه السلام در حالیكه چشم به جوان دوخته بود فرمود:- اگر دست راستت بریده شد با دست چپ آنرا بگیر. اگر دست چپ قطع شد با دندانهایت...پس از این توضیحات ذره ای ترس در جوان ایجاد نشد. و این اشاره امام عزم او را قوی تر ساخت!

امام قرآن را به وی داد و فرمود:

«این را بر آنان عرضه كن، بگو این كتاب بین ما و شما باشد... شما را به خدا قسم می دهم در مورد خون ما و خونتان...»

آن جوان خرامان در میان جمعیت خروشان به راه افتاد، چهره خرم و شاد و لبخند درخشان و زنده اش از شادی او سخن می گفت، گویی همچون ساعت زفاف به حجله عروس می رود. قبای سفیدش او را مشخص می ساخت و بر منظر زیبایش می افزود. سپاهیان كوفه در صفهای خود ایستاده او را نظاره می كردند. همچنانكه او راه خود را در میان سرنیزه های دشمنان به جلو می شكافت دلهای آنان در اطراف او پرواز می كرد. اگر موفق شد از ریختن خون جلوگیری كرده است، و اگر افراد جمل دعوت مقدس او را كه كتاب آسمانی به طهارتش سخن می گوید، پذیرفتند، همه مردم به صفهای برادرانه خود بازمی گردند.اما حرص عداوت سپاه جمل را خورده و انسانیت آنان را به توحش تبدیل كرده و طبیعت بشری شان در پشت خوی درندگی وحشیان و جنگلیان پنهان شد. پس بر سر آن جوان ریختند و او را زدند، حتی احترام به قرآن كه در دست گرفته بود نیز مانع آنان نشد. با توجه به آن كه بدون سلاح پیش آنان كه سرتاسر مسلح بودند، رفته بود، و چنین كسی در امان باید باشد، ولی ملاحظه او را نكردند.

یاران جمل این جوان را كه از هر سلاحی جز قرآن برهنه بود محاصره كردند، و با سر نیزه های تجاوز كارشان به او حمله ور شدند. اما او همچنان در برابر تجاوز پایداری كرده و با ارده ای استوار پیوسته آن مردم را به وحدت می خواند.

دست راستش را بریدند، قرآن را به دست چپش داد و مأموریت خود را ادامه داد وقتی ضربت تجاوزكارشان دیگری آن دست را نیز به روی خاك انداخت چانه اش نیز هنوز قدرت داشت كتاب مقدس را نگه دارد. قرآن را در میان سینه و گلویش گرفته و كوشید تا دعوت صلح را به گوش آن مردم برساند كه: «كتاب خدا بین ما و شماست... خدا را خدا را در مورد خونهای ما و خونهای خودتان...؟»

گوش شنوایی نبود و صدای جوان خردسال را قطع كردند و بقایای سر زمین افتاده و قبای پاكیزه سفیدش را كه به خون سرخ گلگون شده بود، زدند و از میان بردند.[1] علی (ع) فرمود: اكنون ریختن خون آنها مباح شده مادر آن جوان چنین گفت: خداوندا آن جوان مسلمان آنها را به اسلام دعوت كرد. او كتاب خدا (قرآن) را بدون ترس تلاوت می كرد مادر آنها عایشه ایستاده بود و می دید ولی او كه آنان را به جنگ واداشته و امر داده بود آنها را از ریختن خون خون مسلمانان نهی نكرد.[2].









    1. ابن اثیر، الكامل فی التاریخ دار صادر بیروت، 1399 ه- ق/261/3 تا 262 تا 1979 و تاریخ طبری، ترجمه پاینده، انتشارات اساطیر 6/2435 و عندالمقصود، الامام علی بن ابی طالب ترجمه سید مهدی جعفری3 / 322 تا 324 و 1354.
    2. ابن اثیر الكامل فی التاریخ 3/262.